۳. یلدا / مرصاد
- مدیر سایت
- بازدید: ۱۶۴۴
آسمان خود را آذین میبندد و زمین خود را مهیای طولانیترین شب سال میکند!
رخت خنده و خوشحالی را بر تن کرده و باقی ماندهی عطر دل انگیز پائیز را به خود میچسباند!
شهر لباسهای نو را از رختها در آورده و بر تن خود برانداز می کند!
لبخندها و قهقهها، نزدیک است که لبهای کودکان را از آن خود کنند!
هندوانه های قاچ شده و انار های دان شده دستان مردمان شهر را پُر کرده،
شهر مهیا شده!
مهیای جان! مهیای جانان! مهیای یلدا...
جمعیت به دروازه ی اصلی هجوم می بَرَد و هرکدام یلدا را برای اهل خانه ی خود آرزو می کنند!
یلدا آمد!
اما نه از دروازه ی اصلی!
از دروازه ی فراموش شده و خاک گرفته و تار عنکبوت بسته ی شهرِ آزین بسته!
یلدا آمد اما کسی به استقبالش نرفت!
یلدا آمد و دوری در شهر زیبا روی و زشت درون زد!
شهر از آذین های رنگارنگ و زر وَرَق های طلایی پُر و از زیبایی تُهی بود!
یلدا آمد و رفت!
بی آنکه کسی متوجه آمدن و رفتنش شود!
و جمعیت همچنان در دروازه ی اصلی شهر، به انتظار یلدا یک لنگه پا ایستاده بودند...
یلدا آمد و رفت!
#یلداتون_مهدوی
نویسنده: مرصاد (از اعضای دوره فقه و اصول مدرسه)