آسمان خود را آذین میبندد و زمین خود را مهیای طولانیترین شب سال میکند!

رخت خنده و خوشحالی را بر تن کرده و باقی ماندهی عطر دل انگیز پائیز را به خود میچسباند!

شهر لباسهای نو را از رختها در آورده و بر تن خود برانداز می کند!

لبخندها و قهقهها، نزدیک است که لبهای کودکان را از آن خود کنند!

هندوانه های قاچ شده و انار های دان شده دستان مردمان شهر را پُر کرده،

شهر مهیا شده!

مهیای جان! مهیای جانان! مهیای یلدا...

جمعیت به دروازه ی اصلی هجوم می بَرَد و هرکدام یلدا را برای اهل خانه ی خود آرزو می کنند!

یلدا آمد!

اما نه از دروازه ی اصلی!

از دروازه ی فراموش شده و خاک گرفته و تار عنکبوت بسته ی شهرِ آزین بسته!

یلدا آمد اما کسی به استقبالش نرفت!

یلدا آمد و دوری در شهر زیبا روی و زشت درون زد!

شهر از آذین های رنگارنگ و زر وَرَق های طلایی پُر و از زیبایی تُهی بود!

یلدا آمد و رفت!

بی آنکه کسی متوجه آمدن و رفتنش شود!

و جمعیت همچنان در دروازه ی اصلی شهر، به انتظار یلدا یک لنگه پا ایستاده بودند...

یلدا آمد و رفت!

#یلداتون_مهدوی

 

نویسنده: مرصاد (از اعضای دوره فقه و اصول مدرسه)

 

Clock second-hand Clock minute-hand Clock hour-hand
شنبه
۰۳ آذر ۱۴۰۳
۲۱ جمادی‌الاول ۱۴۴۶
2024 November 23