مراسم زینبیه / سخنرانی حاج آقا علوی زاده
- مدیر سایت
- بازدید: ۵۶۸۴
سخنرانی حاج آقا علوی زاده در زینبیه مدرسه شهیدین (ره)
بسم الله الرحمن الرحیم
(تلاوت آیه شریفه:) من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله.
بعضی ها غیر خدا را مثل خدا می گیرند و مثل خدا او را دوست می دارند. این حبّ از کجا آمده ؟! اصلا حب و بغض انسان اختیاری است؟ اگر می خواهیم حبمان را عوض کنیم باید چکار کنیم؟
پیش استادی مکاسب می خواندیم. فرمود: وقتی صلحنامه بین ایران و عراق پذیرفته شد همان شب در شهر ما حدود چهل نفر از پولداران سکته کردند و فوت کردند برای اینکه احتمال دارد جنس ارزان شود و سرمایه شان کم شود. گاهی ما چقدر وابسته به اموالمان هستیم! آیا این دین ما غیر از حب و بغض چیز دیگری است؟
در روایت داریم: انسان محض ایمان نمی شود مگر اینکه حب خدا بیشتر باشد از نفسش، از پدر و مادرش و فرزندش و اموالش.
حد و حدود دوست داشتن نفس و اولاد و مال وجود دارد گاهی انسان می خواهد محبت کند به پدر و مادرش اما معصیت خدا در آن هست که نباید انجام داد. هر چیزی حد و حدود دارد. یکی از بزرگان فرمودند: رفیقی داشتیم که امام جماعت بود و از علما بود و یکی از بازاری ها آمد گفت حاج آقا خمس بر گردن ماست و باید بدهیم. بگیرید از ما. یکی دو روز بعد کسی را فرستاد پیشش که خمس بگیرد. او خمس نداد و گفت خمس برای چه!؟ فردا دوباره خودش آمد گفت: گفتم که خمس گردن من است از من بگیرید. گفت یک نفر را فرستادم ندادی. گفت: گفتم از من بگیرید نه اینکه خودم بدهم. فردایش یک نفر آدم قوی هیکل فرستاد و گفت اگر خمس نداد آبرویش را ببر و داد و فریاد کن که اینبار خمس داد.
امام باقر علیه السلام می فرمایند: اگر می خواهی بدانی که در وجود تو خیری است نظر کن به قلبت و ببین که آیا اهل طاعت را دوست داری؟ اهل معصیت را دشمن می داری!؟ اگر اینطور است در وجودت خیر است. اما اگر دیدی اهل طاعت را دشمن می داری (روحانی را فحش می دهد، بسیجی را دوست ندارد) در وجودت هیچ خیری نیست!
هر کس هر چیزی را دوست داشته باشد با او محشور است. محبوب انسان از قلبش خارج نمی شود.
رفیقی داشتیم یک آقایی را اسم برد گفت زمانی میزبان بودیم در جایی سره سفره یک دانه برنج را گرفت فشار داد دید از آن خون می چکد چرا که در آن مال یتیم است و حرام. هم می بیند و هم نشان می دهد.
یک جایی سخنرانی می کردیم یک آقایی آمد گفت: ما در اداره اذان پخش کرده و نماز برگزار می کردیم. یک کارمندی آمد گفت آقا اذان پخش نکنید. و بلاخره یک روز با حالت تندی آمد گفت آقا این اذان به منزله فحش به ناموش من است! یعنی اینقدر با این چیزها مشکل داشت.
در سی سال پیش در شهر ما یک آقایی بود مغازه داشت بعدا معلوم شد که یک مدت طلبه بوده و آمده بیرون. می گفت در بازار یا باید دزدی کرد یا دروغ گفت یا هر دو و گرنه روزی در نمی آید. و این اعتقاد شده متاسفانه.
حال باید چه کرد؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: استغفار از بهترین چیزهاست. هر گناهی باشد از بین می رود این از صریح دین ماست.
یک آقایی دنبال علوم غریبه رفته بود و یک کارهایی بلد بود که نباید بلد می بود و گرفتار شده بود. یک مقدار پول از فامیل و اطرافیانش گرفته بود و داده بود یک نفر و همه را خورده بود و رفته بود. خیلی به او فشار می آمد و بارها می گفت چاره ای جز خودکشی ندارم. از آقای بهجت رحمه الله دستورالعمل گرفته بود و ایشان گفته بود تا می توانی استغفار کن و ایشان مشکلش تقریبا حل شد.
راه چاره بعدی قرآن می فرماید: کارهای نیک ما باعث می شود که آثار گناهان ما از بین برود.
آیت الله میانجی رحمه الله می فرمود: رفیقی داشتیم در تهران که امام جماعت بود. می گفت: یک روز بعد از نماز کسی آمد پیش من که معروف به معصیت بود. گفت: می خواهم خمس اموالم را حساب کنید و با مال پاک بروم مکه. ایشان توجهی نکرد. آن شخص گفت: می دانم که سکوت شما یعنی شما کجا و این حرف ها کجا! ولی من دیگر عوض شده ام. به خاطر اینکه یکبار یک بیوه زنی به من دختر چهارده ساله اش را پیشنهاد داد و من ناراحت شدم و گفتم چرا این دختر را در این سن وارد این کارها می کنی!؟ گفت بچه یتیم است من چطور جهیزیه اش را تامین کنم !؟ دلم سوخت پرسیدم خواستگار دارد؟ گفت بله. رفتم خواستگار را پیدا کردم گفتم چرا جلو نمی آیی؟ گفت هیچ چیز ندارم. رفتم تهران یک خانه برایش گرفتم و جهیزیه خوبی خریدم و مجلس عقد برپا کردم. فردا دیدم هر گناهی که می خواهم انجام دهم بدم می آید و از آن گناه متنفرم و الان هم می خواهم اموالم را پاک کنم بروم مکه!
نماز گناهان را از بین می برد و روایت است بین دو نماز تمام گناهان بین آنها هر چه هست از بین می رود.
مطلبی در مورد امام زمان علیه السلام: حضرت آیت الله محمد باقر وحید بهبهانی می فرمود: اوائل طلبکی که وارد کربلا شدم. می رفتم منبر و برای مردم سخنرانی می کردم. در یکی از منابر وسط صحبتم روایتی را گفتم به این مضمون که ای مردم آنقدر ظهور امام زمان علیه السلام را نخواهید و دعا نکنید. چرا که لباس حضرت علیه السلام خشن است و طعام ایشان نان جو است و ما نمی توانیم با ایشان معاشرت کنیم و اطاعت از حضرت علیه السلام سخت است و تا این مطلب را گفتم مردم نگاهی به هم کرده و پچ پچ کردند و سر و صدا شد و یک دفعه دیدم کسی به حرف من گوش نمی کند. از مجلس بیرون آمدم و سریع رفتم خانه و از ترس درب را قفل کردم یک دفعه دیدم درب را محکم می زنند گفتم کیست؟ گفت: من خادم مسجد هستم درب را باز کن. درب را باز کردم دیدم مهر و سجاده را پرت کرد و گفت تو دشمن امام زمان علیه السلام و کافر هستی و ... همه نمازهایی که پشت تو خواندیم باطل بوده و رفت.
فردا دیدم همان خادم آمد با گریه طوری که یقین کردم پشیمان شده است و درب را باز کردم. خودش را انداخت روی پاهایم و گفت مرا حلال کن. گفتم این کارهایت چیست؟ گفت مرا سرزنش نکن من جاهلم نمی دانستم. خواب دیدم امام زمان علیه السلام ظهور کردند و من رفتم خدمتشان تا حضرت چشمشان به من افتاد فرمود: این عبا مال فلانی و غصبی است باید بدهی به صاحب اصلی اش. و برای تمام لباس هایم مالک تعیین کردند و برای خانه و زمین و مرکب و هر چه داشتم مالک تعیین کردند و بعد نوبت به همسرم رسید. فرمودند: خواهر شیری شماست و بر شما حرام است و بردم تحویل خانواده اش دادم و بعد پسرم جلویمان ظاهر شد. فرمود: این پسر از همان مادر است بیا این شمشیر و گردنش را بزن. اینجا آن حب، کار خودش را کرد و یک نگاهی به حضرت علیه السلام انداختم و گفتم: نه تنها امام نیستی سید هم نیستی برو همه اموالم را از من گرفتی تا این را که گفتم از خواب بیدار شدم، خیلی گریه کردم و آمدم از شما عذر خواهی کنم که آقا جان ما نمی توانیم از امام زمانمان اطاعت کنیم!
ظهور آمادگی می خواهد. مرحوم آقای بهجت می فرمودند: مهم تر از ظهور امام زمان علیه السلام برای ما این است که در دین ثابت قدم بوده و این آمادگی را داشته باشیم.